بازیگرتنها
هرچی بازیگریت بهتر باشه تنهائیت هم بیشتره
سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, :: 1:4 ::  نويسنده : بازیگرHK       

مرد را به عقلش نه به ثروتش

زن را به وفایش نه به جمالش


دوست را به محبتش نه به کلامش

عاشق را به صبرش نه به ادعایش

مال را به برکتش نه به مقدارش

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش

غذا را به کیفیتش نه به کمیتش

درس را به استادش نه به سختیش

دانشمند را به علمش نه به مدرکش


مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش

نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش


دل را به پاکیش نه به صاحبش

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 1:2 ::  نويسنده : بازیگرHK       


غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند


کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...



خـانه تـکانی دلـت مبـارک



یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 23:49 ::  نويسنده : بازیگرHK       

حاج خانم می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه . تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند.


تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده. دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند. باز لباس می پوشه میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده.

بار سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ، باز صدای زنگ در رو می شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست. بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می کنه.

حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده. درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا.

تعارفش میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش.

همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟

حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون

 





چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 23:8 ::  نويسنده : بازیگرHK       

یه دل دارم پر درده ، یه دل دارم که غمگینه
یه دل دارم که می لرزه ، یه غم داره که سنگینه

همَش تنهایی و غربت ، همَش تاریکی و ظلمت
همش می گفت دوسش داره ، همش نامردی و ذلت

شبایی که دلم تنهاست ، نمی فهمی که دلگیرم
یه شب وقتی همه خوابن ، منم میزارم و میر
م

دلم دیگه نمی تونه ، نمیمونه تو این خونه
ولی وقتی که پیشت بود ، نفهمیدی چی میخونه

دیگه میره اون از دنیا ، نمیمونه توی غمها
دیگه خیلی واسش دیره ، میترسه اون توی شبها

شبایی که دلم تنهاست ، نمی فهمی که دلگیر
م
یه شب وقتی همه خوابن ، منم میزارم و میرم



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 23:3 ::  نويسنده : بازیگرHK       

 

امروز باز هم از دیدن نگاه پرمهرت محروم بودم ، باز هم دستات رو تو دستام احساس نکردم و چیزی از گرمای وجودت تو اعماق دلم نبود . تا کی به دوریت خو کنم و تا کی چهره ی زیبات رو از خودم محروم کنم . تا کی از آغوش مهربونت تنها یک خاطره تو ذهنم باش که هر شب به یاد همون بخوابم !؟

یه روزایی هر کار که میشد و از هر جا که زده میشدم میومدم پیشه تو تا آرامش بگیرم اما امروز .... امروز تو نبودت آرامشو ازم گرفتی .... !!!

شاید دلت تنگ شده باشه ، شاید چشات از دوری خسته شده باشه ، شاید قلبت دیگه تحمل دلتنگی رو نداشته باشه ، شاید ،شاید ، شاید و شاید ..... . اما نه ، این ها همه دلخوشی های ساده ی من است که در تاریکی های نبودت راه آینده رو به من نشون میده ... آینده ای که بی تو وجود نداره .... .

یه روزی تنها چیزی که آرومم میکرد بغل کردن تو بود ، گرفتن دستات بود .... . یه روزی فقط من بودم و تو ... اما حالا فقط من موندم و یه عالمه غم که تو دلم سنگینی میکنه،من و یه قلبه خسته،

من و تنهایی



چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 12:13 ::  نويسنده : بازیگرHK       

گاو ماما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد میزدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسک دیگر مانند پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد.کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر میشکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برایمراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود.ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت.ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست که لباسش را درآورد.ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد و کبری و مسافران قطار مردند .

اما ریز علی بدون توجه به خاه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود.الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او اصلا حوصله مهمان ندارد.او پول ندارد که شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.

او کلاس بالایی دارد.او فامیل های پولداری دارد .

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت.اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستانهای قشنگ وجود ندارد.



چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 1:27 ::  نويسنده : بازیگرHK       

وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده‌ی دوشینه
در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد
تا هست ز نیک و بد در کیسه‌ی من نقدی
جز بر در میخانه این بار نخواهم شد
آن رفت که می‌رفتم در صومعه هر باری
از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد
از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن
وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد
از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت
چون غم خورم او باشد غم‌خوار نخواهم شد
چون یار من او باشد، بی‌یار نخواهم ماند
تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد
تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم
چون سوخته‌ی عشقم در نار نخواهم شد
چون ساخته‌ی دردم در حلقه نیارامم
بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد
تا هست عراقی را در درگه او باری
 



چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 1:20 ::  نويسنده : بازیگرHK       

بی قرارم واسه چشمات

اون نگاهی که به یه دنیا می ارزه

می خوام از تو بنویسم... اما اسمت که می یاد دستم می لزره

چیکه چیکه آب شدم من ... وقتی گفتی نمی خوام با تو بمونم

حالا تنها یه پریشون .. خیلی وقته که دیگه بی همزبونم

من هنوز از تو می خونم عاشقونه

جای دستای تو خالی توی خونه

خواب چشماتو می بینم فردا افتابیه دنیا

تو می شی تعبیر خوابم می رسم به ارزوها

می دونم می یای دوباره .. اسمون افتابی می شه

باز بهار می یاد سراغ گلدونای پشت شیشه

چشم به راه تو می مونم ..اگه می شنوی صدامو

تکیه کن بازم به شونم .. گوش بده ترانه هامو

یه دریچه مهربونی .. هدیه کن به خلوت من

نشو با دلم غریبه .. سر بزن به غربت من



دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 23:7 ::  نويسنده : بازیگرHK       

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم

 

 
 
 
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
 
بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم
 
 

 
جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم
 
اگر از زخم دل پرسی برایش مرهمی بستم
 

 
مجنونم و مستم به پای تو نشستم 
 
آخر زبدی هات بیچاره شکستم
 

 
برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم
 
دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم
 

 
برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
 
نمی خواهم تو را دیگر بدان از دام تو رستم
 

 
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
 
آخر ز بدی هات بیچاره شکستم
 

 
مجنونم و دل را به چشمان تو بستم
 
هشیار شدم آخر از دام تو جستم
 
 

مجنونم و مستم ، عاشم و خستم



دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 23:4 ::  نويسنده : بازیگرHK       


من مَردَم

با دستانی که به ظرافت ِ دستان تو نیستند

با صورتی تیغ تیغی ، که به نرمی ِ گونه های ِ تو نمی رسند

با قلبی پُر از عشق

شاید اشکهایم ساده نریزند
 

 
شاید صدایم با یک طعنه ، راحت نلرزد
 

 
امــــا
 

 
با همان دستان ِ زبرم ، نوازشت می کنم
 

 
با همان صورت ِ زبرم میبویمت
 

 
و با قلب ِ عاشقم و با اشکهایی که پنهانی می ریزند
 

 
با صدایی"لرزان" می گویم
 

 
دوستت دارم
 



 
درباره وبلاگ

با سلام وخوش آمد گویی خدمت شما این وبلاگ فقط درباره تنهایی من هستش وشاید مطالب دیگرهم توش پیدابش اما اصلش تنهای راستی اینم شعبه دیگه من حتما سربزنید https://www.instagram.com/bazigarhk/
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بازیگرتنها و آدرس bazigarhk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


گروه بازیگران عاشقان هنر بیان تو
ام سی آی فایو؛ باشگاه بزرگ فروشندگان ایرانی